شاعر چشمت شوم یا شاعر خندیدنت
ای فدای لحظه ی در ماه شاید دیدنت
چشم تو کندوی صدها عاشق دیوانه وار
من ولی دیوانه ام ، دیوانه ی نوشیدنت
در دو چال گونه ات دنیای من جا می شود
عاشق دنیای خویشم لحظه ی خندیدنت
گرچه زیبا تر ز ماهی ، آمدی از آسمان
تا نیفتد چشم نامحرم به شب تابیدنت
گل شدی ، آنقدر زیبا تا که یادت می کنم
ترسم ای گل جان بگیرد عقده های چیدنت
مثل باران می زنی بر پنجره تا می رسی
سنگ بارانش بکن اینبار با باریدنت
خسته ای می دانم اما ساعتی بیدار باش
شاعر چشمت بمانم شاهد خندیدنت
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
* ناشناس *
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
یک نفر هست صمیمانه تو را می خواهد
مثل یک عاشق دیوانه تو را می خواهد
گاه با یاد تو زانو به بغل می گیرد
خاطراتش شده افسانه ، تو را می خواهد
می نشیند سر راه تو ، که بر می گردی
عمری اینجور غریبانه تو را می خواهد
پای پیمان تو از جان و دلش می گذرد
عشق می ورزد و مردانه تو را می خواهد
یاد تو همدم تنهایی شب هایش هست
یعنی عاشق شده رندانه ، تو را می خواهد
روی ناچاری اگر جرعه ای از باده خورد
غرض این است که مستانه تو را می خواهد
چشم بر پنجره ی نازک دل می دوزد
تا بیایی ، دل ویرانه تو را می خواهد
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
جواد مهدی پور